18 فروردین عروسی دختر خواهرم بود و به دلایلی اون مراسم رو تو سفره خونه ی سنتی گرفتن و مهمونای محدودی داشتن و مردو زن قاطی بودن و قرار بود یه شام بدن
ما از همین خانواده دوتا مراسم دیگه اینجا برقرار بود و یه عقد پسر همین خواهرم یه مراسم دیگه عقد خود همین دختر خواهرم و خیلی ساده و مثل یه مهمونی دور هم جمع شدیم و پذیرایی شدیم و شیرینی و چای و میوه و شام وبعد تمام
ایندفعه هم فکر کردیم مثل قبل ترهاست ؛ اما کاملا اشتباه کرده بودیم و کمی بعد از ورود عروس و داماد آهنگی و مردها شروع کردن به رقصیدن و بعد کم کم بچه ها و در انتها دختر ها جو زده شدن و دختر ها هم با پسرها شروع به رقصیدن کردن البته خیلی طول نکشید و زود تمامش کردن ولی طوفانی به پا شد و این مراسم با حاشیه ی زیاد به پایان رسید و بعضی ها که توقع این مراسم رو نداشتن شاکی شدن و اعتراض کردن
خدا رو شکر که دختر بزرگ من اصلا اونجا تو اون جمع نبود و اگر هم بود اهل این صحبتها نبود و نمی رفت جلو و دختر کوچیکمم که خیلی اهل این حرفهاست چون فیلم برداری به عهده ی اون بود و داشت فیلم می گرفت نتونست بره جلو
وگر نه حالا حالاها داستانها داشیم و بحثها و انتقادها
در کل به من خیلی خیلی خوش گذشت چون بعد از گذشت 8/9 سال این اولین روز بود که غمها و غصه هام رو به فراموشی سپرده بودم و برای مدت کوتاهی از ته دل شادی کردم
البته گمونم شباهت اخلاقی و رفتاری زیادی تو این شاه داماد و پسر خدا بیامورزم می دیدم و حتی تو نگاهش و حالت چشماش در بعضی اوقات و این شباهت علاقه ی من به این داماد عزیز رو 100 برابر کرده که هر چی خاک اون خدا بیامرزه عمر این داماد باشه انشالله
انشالله همه ی جونها خوشبخت و عاقبت بخیر بشن
الهههههههی آمین
شاید این شادی از اونجا سر چشمه گرفته باشه و تو زمیر نا خداگاه من تاثیر گذاشته باشه
درباره این سایت