دیشب دختر کوچیکم تو واتساب یه پیغام صوتی گذاشت ؛ وقتی گوش کردم حالم خیلی بد شد ؛ به بهانه ی بردن بچه ها به حمام رفتم و یه دل سیر گریه کردم و خودم رو خالی کردم
بله دختر کوچیکم خیلی باعث آزار و اذیت من میشه و خیلی از دستش حرص می خورم
خدا کنه زودتر مرداد ماه بیاد و دانشگاهش تموم بشه و برگرده ؛ پشیمون شدم فرستادمش شهرستان دور دانشگاه آخه اصلا جنبه شو نداشت
اول اینکه بعد از گذشت یکسال و چند ماه آشنایی سر یه قضیه بیخودی با اقای x مشاجره کردو زمزمه ی جدایی راه انداخت اون بنده ی خدا چیزی نگفت جز حقیقت ؛ بهش گفت دگمه ی مانتو رو ببند چون نگاها نا پاکن و من رو عذاب می ده ؛ همین دلیل جر و بحث شون شد
و بدتر از این جدایی ؛ شروع دوباره ی دوستی با یک دوست قدیمی به نام سیما شد
که خیلی ناراحت کننده هست و تقریبا یکسال و نیم بود که قهر بودن غ دختر واقعا بد دهن و بی حجاب و بی بندوبار و بی نماز و بدون قید و بند وووووو
وقتی با آقای ایکس بود خیالم جمع بود که اون بنده خدا آدم معتقد و چهار چوب داره و اهل خدا پیغمبر و اهل نمازه
کم کم دخترم داشت تعقییر می کرد که سرو کله ی این عوضی پیدا شد
امروز با خودم عهدی کردم اگر در توانم باشه و محبت مادران باعث خیلی چیزها نشه اون عهدهارو انجام می دم
اگه دخترم بخواد با اون دوستیشو ادامه بده باید قید خیلی چیزهارو بزنه از جمله قید من رو
دیگه براش دعا نمی کنم و چله نمی گیرم و دیگه مثل قبل باهاش رفتار نمی کنم خیلی سردو بل اجبار جواب حرفهاشو می دم
دیگه تا جایی که امکان داره براش مایه نمی زارم فقط در حده رفع نیاز
آخه دیگه کوچیک نیست نباید دیگه اشتباه کنه باید از زندگیه گذشته ش درس بگیره و خطا نداشته باشه باید از تجربه ی خودش و دیگران استفاده کنه
از دیشب تا حالا حالم خیلی بده ؛ الانم که بهم زنگ زد دوست نداشتم باهاش صحبت کنم و بهش اس دادم که دستم بنده بعد باهات تماس می گیرم حال و حوصله صحبت کردن باهاش رو ندارم
به امید روزی که سر عقل بیادو بفهمه ؛ شاید اون روز خیلی دیر باشه و من دیگه زنده نباشم که ببینم
در کل اصلا ازش راضی نیستم
ای کااااااااااااااااااااااااااااااش
ای کاااااااااااااااااااااااااااااش
ای کااااااااااااااااااااااااااااش
دیگه حرفی ندارم
درباره این سایت